
اي کاش ردِ من را از اين صدا بگيري
تا که نرفتم از دست، دست مرا بگيري
فصل نشاي غمهاست ميراب اين زمينم
وقت است جوي آبي از چشم ما بگيري
بانو! قبول دارم زيباتريني اما
رسمش نبود خود را اين قدرها بگيري
مي ترسم از شبي که اينجا نباشم و تو
ديگر سراغ من را از ناکجا بگيري
تشييع مي شوم صبح بر دوش اين خيابان
فردا اگر بيايي بايد عزا بگيري
امشب دوباره شعري از دوريت نوشتم
مانده ست روي دستم آنقدر تا بگيري
:: بازدید از این مطلب : 222
|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6